فروغ..ملکه ی شعرای ایرانی..


کاش میشد گوشه ای نوشت..خدایا امشب خیلی خسته ام..فردا صبح بیدارم نکن
by : x-themes

این یکی از زیباترین شعرهایی هست که من شنیدم...

سلام...امروز چندتا شعر از بهترین شاعر زن ایرانی...استاد فروغ رو براتون میزارم...من که ارادت خاصی نسبت به ایشون و اشعارشون دارم...روحشون شاد و یادشون گرامی....

اولین شعر.شعر قشنگ از حمید مصدق و جواب زیباتری که فروغ به اون شعر داده....داستان سیب رو حتما بخوووووووووووونید...اگه نخونین ضرر کردین..

حميد مصدق خرداد 1343"


*تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز، سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت




" جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"


من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
این یکی هم جواب یک شاعر ناشناس که از زبون سیب جواب مصدق و فروغ رو داده
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او کرد نگاه!

این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره یک عاشق
و لب و دندان
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
"او یقینا پی معشوق خودش می آید! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
"مطمئنا که پشیمان شده برمی گردد! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!

نگاه کن که غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب مي شود
چگونه سايهء سياه سرکشم
اسير دست آفتاب مي شود

نگاه کن
تمام هستيم خراب مي شود
شراره اي مرا به کام مي کشد
مرا به اوج مي برد
مرا به دام مي کشد

نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب مي شود

تو آمدي ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده اي مرا کنون به زورقي
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره مي کشاني ام
فراتر از ستاره مي نشاني ام

نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين برکه هاي شب شدم
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين کبود غرفه هاي آسمان
کنون به گوش من دوباره مي رسد
صداي تو
صداي بال برفي فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسيده ام
به کهکشان، به بيکران، به جاودان
کنون که آمديم تا به اوجها
مرا بشوي با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از اين ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب مي شود
صراحي ديدگان من
به لاي لاي گرم تو
لبالب از شراب خواب مي شود
نگاه کن
تو مي دمي و آفتاب مي شود

 

به ایوان میروم و دستم را بر پوست کشیده شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
هچ کس مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
هیچ کس مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست!

 

دوست دارمش ...

مثل دانه ای که نور را

مثل مزرعی که باد را

مثل زورقی که موج را

یا پرنده ای که اوج را

دوست دارمش ...

 

نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می گریزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم كه با من، به ظاهر همدم و یكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم كه تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل دیوانه من ، كه می سوزی از این بیگانگی ها

مكن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس كن این دیوانگی ها

 

 

 

روز اول پيش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم ديد

روز دوم باز مي گفتم

ليك با اندوه و با ترديد

 

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پيمان خود بودم

ظلمت زندان مرا مي كشت

باز زندانبان خود بودم

 

آن من ديوانه عاصي

در درونم هاي هو مي كرد

مشت بر ديوارها مي كوفت

روزني را جستجو مي كرد

 

در درونم راه مي پيمود

همچو روحي در شبستاني

بر درونم سايه مي افكند

همچو ابري بر بياباني

 

مي شنيدم نيمه شب در خواب

هاي هاي گريه هايش را

در صدايم گوش مي كردم

درد سيال صدايش را

 

شرمگين مي خواندمش بر خويش

از چه رو بيهوده گرياني

در ميان گريه مي ناليد

دوستش دارم، نمي داني

 

بانگ او آن بانگ لرزان بود

كز جهاني دور بر مي خاست

ليك در من تا كه مي پيچيد

مرده ئي از گور بر مي خاست

 

مرده ئي كز پيكرش مي ريخت

عطر شور انگيز شب بوها

قلب من در سينه مي لرزيد

مثل قلب بچه آهوها

 

در سياهي پيش مي آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزديكتر مي شد

ورطه تاريك لذت بود

 

مي نشستم خسته در بستر

خيره در چشمان رؤياها

زورق انديشه ام، آرام

مي گذشت از مرز دنياها

 

باز تصويري غبار آلود

زآن شب كوچك، شب ميعاد

زآن اتاق ساكت سرشار

از سعادت هاي بي بنياد

 

در سياهي دست هاي من

مي شكفت از حس دستانش

شكل سرگرداني من بود

بوي غم مي داد چشمانش

 

ريشه هامان در سياهي ها

قلب هامان، ميوه هاي نور

يكدگر را سير مي كرديم

با بهار باغ هاي دور

 

مي نشستم خسته در بستر

خيره در چشمان رؤياها

زورق انديشه ام، آرام

مي گذشت از مرز دنياها

 

روزها رفتند و من ديگر

خود نمي دانم كدامينم

آن من سر سخت مغرورم

يا من مغلوب ديرينم

 

بگذرم گر از سر پيمان

مي كشد اين غم دگر بارم

مي نشينم، شايد او آيد

عاقبت روزي به ديدارم

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

مرمر
ساعت20:59---25 مهر 1391
سلام بی معرفت به من که سرنمی زنی





ولی خوداییش منم عاشق فروغم
پاسخ:سلوووووووووم..مرمری سیم نت دستم نبود شرمنده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 25 مهر 1391 17:9 |- آرزوووو -|

ϰ-†нêmê§